داستان عجیب و غریب از کرامات باور نکردنی شیخ بهایی در کتاب قصص العلما _ تنظیم سید احمد مدارایی
داستان سوم: سفر به سرزمین عجایب
شیخ بهایی در یکی از سفرهایش به کوه سراندیب رسید. خسته از راه، در پشت بوتهای انبوه پنهان شد تا کمی استراحت کند. ناگهان با منظرهای شگفتانگیز روبرو شد: مردی در آن نزدیکی نشسته بود و سفرهای پر از غذاهای رنگارنگ و خوشمزه از آسمان برایش نازل شده بود! مرد با رویی گشاده با صدای بلند شیخ بهایی را به ضیافت دعوت کرد.
شیخ بهایی که از دیدن این همه نعمت و کرامت الهی به وجد آمده بود و از طرفی از اینکه مرد او را در پشت بوتهها دیده بود متعجب شده بود، با کمال میل دعوت مرد را پذیرفت و در کنارش نشست. پس از صرف غذا، مرد باقیمانده غذاها را روی زمین ریخت. شیخ بهایی با تعجب از او پرسید که چرا چنین میکند؟ مرد با لبخندی مهربان پاسخ داد که این کار را برای سیر کردن حیوانات انجام میدهد تا آنها هم از خوان نعمت الهی بینصیب نمانند.
ناگهان سفره و تمام غذاها به آسمان برگشتند و شیخ بهایی با حیرت به این صحنه خیره شد. او از این سفر درسهای زیادی آموخت، از جمله اینکه رحمت و بخشش خداوند شامل حال تمام موجودات میشود و نباید از هیچ تلاشی برای کمک به دیگران دریغ کرد.
- ۰۳/۰۷/۱۱